-
همه چی آرومه...
پنجشنبه 12 فروردینماه سال 1389 15:21
خوب شبی بود شب 11 فروردینم.مثل همون سالها پر از عشق. نمی دونستم اینقدر آدم مزخرفی بودمّ،هستم... آدمای دور و بر دمشون گرم که خوب حالی به رابطه قشنگ و کثافتم دادند. همه راست میگن ،اونی که دروغ میگه منم. همه همون آدمایی هستند که باعث خیلی اتفاقها شدند و حالا خوشحالند. منم خوشحالم... همه جوره تحقیرم کردن و شدم واسه اینکه...
-
خاطره
سهشنبه 10 فروردینماه سال 1389 01:50
هرسال از۱۰و۱۱ فروردین تا...، تمام خاطرات از جلوی چشمم رد میشه و همش برام زنده میشه. سالهای قبل واسم عادی تر بود و فقط به عنوان یک خاطره خوب بهش نگاه میکردم ولی امسال حالم خیلی بهم میریزه.نمی دونم چی شد اینجوری شد. هنوز برام لذت بخش ولی خوب یک چیزیش کمه.گاهی میگم اون روز بارونی توی هتل ارم اگه نبود چه اتفاقی میوفتاد؟...
-
آشتی
شنبه 7 فروردینماه سال 1389 21:50
خدا جون مرامی بیا باهم آشتی کنیم.:-*
-
قهر
پنجشنبه 5 فروردینماه سال 1389 20:31
همیشه فکر میکردم آدما چه جوری میتونند با خدا که اینقدر مهربونه قهر کنند. حالا میفهمم چه جوری... خدا ... تو دیگه چرا ؟ تو چرا با من اینکارو کردی؟ مگه همه چیز دست تو نیست؟ مگه از همه چیز ازقبل آگاه نیستی؟ من که همیشه سعی کردم تو همه شرایط به یادت باشم... تو چرا منو فراموش کردی؟ چرا؟چرا؟چرا؟... بد دلم شکستست.خیلی بد......
-
عشق
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1388 13:15
یک موقع آرزوی باریدن چنین بارونی رو داشتم... ولی الان... تا حالا عاشق شدی؟ تو چی فکر میکنی؟!؟ نه نمی خوام عاشق باشم... دارم رها میشم... عشق... عشق... عشق... چه کلمه نا ملموسی... ((لیلی، من از تو هیچ زیانی ندیده ام.زیرا که تو چکیده ای از خاطر منی.زیرا که من ز خویش تو را آفریده ام...)) سپانلو
-
بارون
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1388 02:44
بارون رو... نه دوست ندارم ... دیگه داره اذیتم میکنه!
-
وجدان
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 17:37
بدتر از همیشه دلم شکست. جالبه من بدهکارم شدم. من خستش کرده بودم... من آویزوون بودم... اون خیلی وقت بود می خواست بهم بزنه... من اصرار به دوستی داشتم... من بد کردم... من ایجاد کابوس کردم... من باعث شدم ۵سال خودشو زندگیش رو بخاطره من مختل کنه... آخه من دارم خوش زندگی میکنم،اون این مدت بهش بد گذشته ... اخه وجدان درد...
-
بارون
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1388 18:28
باز هم بارون و ...
-
دور بودن
چهارشنبه 30 دیماه سال 1388 19:37
همیشه دور بودن معنای فراموش کردن نیست، گاهی فرصتی ست برای دلتنگ شدن...
-
عروسک
دوشنبه 28 دیماه سال 1388 23:48
تو ویترین زندگی به عروسکی نگاه نکن که نمیتونی بدستش بیاری .چون اون فقط وسوست میکنه که عروسکی رو که داری از دست بدی!!
-
بریدم...
یکشنبه 27 دیماه سال 1388 20:35
خیلی خسته ام... هیچ کس نمی فهمه من چمه... هیچ کس احساس منو درک نمی کنه... حتی خودم هم نمیفهمم چمه... اصلا نمیفهمم چرا دارم این کارها رو میکنم... نمی فهمم خودم رو برای چی و برای کی دارم از بین میبرم... مغزم کار نمی کنه... کارهام دست خودم نیست... کنترلی روشون ندارم... وفتی انجام دادم و تموم شد تازه میفهمم که اصلا چی کار...
-
صبر
جمعه 25 دیماه سال 1388 20:26
خدا جون صبر ،تحمل،آرامش... اینارو ازت می خوام...
-
می فهمی
سهشنبه 22 دیماه سال 1388 14:43
بالاخره یک روزی می فهمی چه رفتارهای زشت و زننده ای کردی...
-
ایمیل
شنبه 19 دیماه سال 1388 18:36
امروز سه ماه از دریافت ایمیل سرشار از خودخواهی و بی انصافی میگذره. خیلی بی انصافانه قضاوت شدم . خیلی خودخواهانه برای زندگیم تصمیم گرفته شد... ایمیلی که قرار بود بجای اون بعد از کلی فکر کردن بشینیم و صحبت کنیم. هنوز از خوندن و یاداوریش بغضم میگیره. در شرایط بحرانی خیلی بدی بودم. خیلی از کارها رو انجام نمیدادم چون کسی...
-
آغوش مهربان
جمعه 18 دیماه سال 1388 03:20
بد زده به مغز حرومم... تازه خوابم هم نمیاد. یک آغوش مهربان ارزشمند تر از ده هزار کلمه است. چقدر دلم یدونش رو میخواد... یکی ازون مهربوناش ... یکی ازونایی که چشم انتظاری نداشته باشه... یکی... بگیر بخواب دختر جون.
-
عجب هواییه
دوشنبه 14 دیماه سال 1388 11:10
چه هوای خوبیه... دلم میخواست الان در کنارش تو این هوا قدم میزدم. فارق از هرگونه غم و غصه... عجیب صبح دلم هواشو کرده بود... مثل وقتهایی که بارون میاد و هر بار تو هر شرایطی منو به یاد اون میندازه... خیلی وقت بود شور و ذوق این حال و هوا به دلایل مختلف و مشکلاتی که وجود داشت سراغم نیومده بود. خیلی چیزا رنگ عادی شدن به...
-
عشق
یکشنبه 13 دیماه سال 1388 18:48
در عشق ،اجباری نیست. عشق یعنی امکان انتخاب به معشوق دادن. برای انکه کسی یا چیزی را بدست آوری رهایش کن.... (اخرین راز شاد زیستن)
-
شکر
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 18:01
خدایا شکرت...
-
پشتیبان
شنبه 5 دیماه سال 1388 00:12
همشون یک مرد پشتشون بود که ازشون حمایت کنه. خیالشون راحت بود. هرکدوم تیکه ای که می خواستن به اون یکی بگن رو از زبون من بی پشتیبان گفتند. حرفهایی که من از دیگران شنیده بودم. تازه من بدهکارم شدم. من حق ناراحتی داشتم. مگه میشه ناراحت نبود. چند روزه که ناراحتم... . . . دلم یک مرد می خواد... یکی که من بهش تکیه کنم... یک...
-
حس متفاوت
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 00:44
امشب یک حس متفاوت با همیشه رو داشتم... همیشه تصور میکردم چقدر باید سخت باشه. هیچوقت فکر نمی کردم بتونم تجربش کنم. کردم و خوشحالم... احساس میکنم تازه دارم بزرگ میشم. پ.ن: ازاینی که نسبت به آدما خیلی وقتها احساس مسئولیت میکنم خوشحالم.بازتابش رو توی اونا در مقابل خودم میبینم و این یعنی موفقیت در رابطه.
-
بازگشت
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1388 22:44
امشب امیر و مارال میان. جفتشون رو خیلی دوست دارم. دلم میخواست منم میرفتم استقبالشون. باورم نمیشه به این سرعت گذشت. درست ۸ماه پیش بود . دقیقا همین ساعتها بود که از چینگاری حرکت کردیم برای رفتن دنبالشون. انگار همین دیشب بود...
-
..
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1388 15:26
هنوز دلخورم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1388 14:16
کسری کوچولو بدنیا اومد...
-
خشم
سهشنبه 17 آذرماه سال 1388 13:36
گاهی وقتها از شدت خشم میخوام سر به بیابون بزارم. دیروز جزء همون وقتها بود که اثرش تا الان هم باقی مونده... نمیدونم با دلخوری عمیقی که دارم باید چیکار کنم. خیلی بهم برخورده.دیدگاهم راجع به ...کاملا درسته. باید یجوری خودم رو خالی کنم. راستی یک سوال دارم؟ دوتا دوست عادی دائما عادی بودن رابطشون رو هی بهم یادآوری میکنند؟!؟
-
!
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1388 16:24
واقعا من اینقدر دل نامهربونی دارم که بخوام کسی رو نفرین کنم؟ اونم ... یعنی چه جوری منو شناختی؟؟؟
-
گذشته،حال
سهشنبه 10 آذرماه سال 1388 00:24
به گذشته فکر می کنم... به لحظه های خوش با هم بودن... به پنجشنبه وجمعه ها... به مسافرتها ... به تعطیلات عید... به دوستهای خوبی مثل ارشتونگ و آونگ و اکی و... به سوسیسهای خوشمزه... به خامه و توت فرنگی... به تولدهای رومانتیک... به ۵تا تخم مرغ شانسی... به شبهای با هم بودن... به تو... به من... به لحظه های نزدیکتر... به...
-
شانس
یکشنبه 8 آذرماه سال 1388 14:51
فکر کن بعد از کلی خواهش این و اونو کردن،یه پا پیدا کنی واسه مسافرت بعد با کلی خوشحالی زنگ برنی آژانس،بر گردن بگن متاسفانه تمام پروازها برای اون زمان پره و جا نیست! چه حالی بهت دست میده؟ دقیقا احساس می کنی گوز خورده تو سرت. اگر تصور این حالت براتون سخته میتونید بیاین قیافه منو ببینید! این خیلی بده که جوونهای ما واسه...
-
تفاهم
شنبه 7 آذرماه سال 1388 23:59
هم سفر در این راه طولانی - که ما بی خبریم و چون باد می گذرد بگذار خرده اختلاف هایمان با هم باقی بماند خواهش می کنم ! مخواه که یکی شویم ، مطلقا یکی مخواه که هر چه تو دوست داری ، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم یک...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 آذرماه سال 1388 23:16
دمتون گرم
-
دوا
یکشنبه 1 آذرماه سال 1388 13:48
یکی می گفت واسه درمان شدن هر مریضی دوا لازمه هر چند تلخ و بی مزه باشه. در واقع سختی خوردن دوا به دنبالش خوبی داره. بهم گفت شاید خدا این شربت تلخ رو الان به تو داده ،پس منتظر نتیجه اون باش. یکمی احمقانست که آدم ادعا کنه نمی تونه یکسری مسایل و چیزها رو تحمل و یا فراموش کنه.اگر اینجوری بود که سنگ رو سنگ بند نمیشد. خدا...