وجدان

بدتر از همیشه دلم شکست. 

جالبه من بدهکارم شدم. 

من خستش کرده بودم... 

من آویزوون بودم... 

اون خیلی وقت بود می خواست بهم بزنه... 

من اصرار به دوستی داشتم... 

من بد کردم... 

من ایجاد کابوس کردم...  

من باعث شدم ۵سال خودشو زندگیش رو بخاطره من مختل کنه...

آخه من دارم خوش زندگی میکنم،اون این مدت بهش بد گذشته ... 

اخه وجدان درد داره... 

آخه کابوس داره... 

به اون چه که ۵سال باهم بودیم... 

مگه اون میخواست و به من گفته بود ۵سال دوست باشیم... 

حکایت دوستی ۵سال و نیمه من داره میشه حکایت دوستی یکساله خانم...   

خوب هرچی تاریخ مصرف داره و بدش باید بریزیش دور...  

به اون چه که من این مدت چی کشیدم... 

به اون چه... 

.  

چرا دست از سرش ور نمی دارم...

چرا این کابوس تموم نمیشه... 

...   

بسه دیگه

آخ که چقدر دلم پر از درد... 

کاش وجدانیم وجود داشت...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
فرخ سه‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:12 ق.ظ http://chakhan.blogsky.com

دلم گرفت . . از اون 5 سال و اون همه گرفتاری !! به نظرم داری خودتو بیهوده اذیت میکنی ! یه سری بهم بزن شاید حالت عوض بشه !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد