بارون

در حسرتم که چرا در روزهای با هم بودن زیر بارون قدم نمی زدیم  و لذت در کنار هم بودن تو این هوا رو از خودمون دریغ می کردیم... 

مگه جز این بود که با هم بودنمون زیر بارون شروع شد؟ 

هنوز هم بارون تو و خاطرات تو رو به یادم میاره...

نظرات 2 + ارسال نظر
من سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:22 ب.ظ http://www.chasbandegihaye-roohe-ma.com

کامنتم ربطی به پستت نداره. ولی م نعاشق ازگیلم.
سلام

شیوا محمدی سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:20 ب.ظ

بعضی وقتا یه روزایی برامون پیش میاد که فکر میکنیم فقط ما یه نفر توی دنیا این روزارو دیدیم و دلمون میگیره ...
اما الان این نوشته هارو خیلی اتفاقی خوندمو دیدم که چقدر بعضی چیزا تو زندگی همه ی آدما تکرار میشن ...
یعنی حتما این حال الان منو یکی دیگه یه جای دیگه خیلی از من دورتر یا نزدیک به من داره ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد