بابا دمت گرم!

به طور کلی آفریده شدی برای ضد حال زدن به من دیگه. 

 

لابد اگه الان ده انگشتمو تو عسل بکنم و بزارم دهنت ؛فکر میکنی مخصوصا  خواستم با این کار  دچار مرض  

 

قند بکنمت! 

 

با حالیا

وقتی...

وقتی ارزش تمام کارها و محبتهایی که با جون و دل انجام دادی میره زیر سوال... 

 

وقتی بعد از سالها هنوز شناخته نشدی... 

 

وقتی بعد از گذشت این همه سال به خاطر انجام یکی از مثلا محبتهای زیر سوال رفته شده ات  

 

تازه طرفت به فکر میوفته که نکنه اشتباه کرده... 

 

وقتی بارها می شنوی که تو باید به زندگیت برسی... 

 

وقتی بعد از دیدنه کلی نامهربونی و با توجه به خواسته نشدنت توسط طرف مقابل میذاری و  

  

میری...  

 

وقتی شنیدنه یک سری حرفها برات خیلی سنگینه و گرون تموم میشه... 

 

وقتی تمام سختیهایی که تحمل کردی با بی انصافی و یک مقایسه نا عادلانه فراموش میشه... 

 

وقتی حریمها به بدترین شکلش و با بدترین حرفها شکسته میشه... 

 

وقتی  روز تولدت فراموش میشی... 

 

 

 و 

 

 وقتی احساس کردی که یکی دنبال جور کردنه بهانه هاست... 

 

 

 

فکر کردن به خاطرات و زمانهای خوش گذشته و افسوس و حسرت خوردن کاملا اشتباست.

 

 

امروز که محتاج توام...

 

جالبه همیشه در شرایطی سختی  که بهت احتیاج دارم جات خالیه ونیستی! 

 

حتما اینم رسم روزگاره!!!