عشق

یک موقع آرزوی باریدن چنین بارونی رو داشتم... 

ولی الان... 

تا حالا عاشق شدی؟ 

تو چی فکر میکنی؟!؟ 

نه نمی خوام عاشق باشم... 

دارم رها میشم... 

عشق... 

عشق... 

عشق... 

چه کلمه نا ملموسی... 

 

((لیلی، من از تو هیچ زیانی ندیده ام.زیرا که تو چکیده ای از خاطر منی.زیرا که من ز خویش تو را آفریده ام...)) سپانلو

نظرات 1 + ارسال نظر
بالا افتادن سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:20 ق.ظ http://haleh.blogsky.com

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد