اینجا گیلاوند ساعت ٤ صبح و من زیر پتو بیخوابی زده به سرم و نشخوار خاطرات رو میکنم...
بچه ها هرکدوم خاطره ای از فضا و خل و چل بازی هاشونو تعریف کردند...
تمام مدت حال و هوای هالیکارناس و نور آبییش، خرگوشی که از تو کلاه در اومده بود و... تو سرم مرور میشد...
دلم یهو هواش رو میکنه...
همه چی هم برای من و هم برای اون خوبه فقط یه وقتهایی نمیدونم با حس دلتنگی چکار کنم...
داره کم کم خوابم میگیره.