دیدار تلخ

به زمین میزنی و میشکنی

عاقبت شیشه امیدی را

سخت مغروری و میسازی سرد

در دلی،اتش جاویدی را

دیدمت،وای چه دیداری،وای

این چه دیدار دلازاری بود

بیگمان برده ای از یاد ان عهد

که مرا با تو سرو کاری بود

دیدمت،وای چه دیداری وای

نه نگاهی ،نه لب پر نوشی

نه شرار نفس پر هوسی

نه فشار بدن و اغوشی

این چه عشقیست که در دل دارم

من ازین عشق چه حاصل دارم

میگریزی زمن و در طلبت

باز هم کوشش باطل دارم

باز لبهای عطش کرده من

عشق سوزان ترا میجوید

می تپد قلبم و با هر تپشی

قصه عشق ترا میگوید

بخت اگر نز تو جدایم کرده

میگشایم گره از بخت ،چه باک

ترسم این عشق سر انجام مرا

بکشد تا به سراپرده خاک

خلوت خالی و خاموش مرا

تو پر از خاطره کردی،ای مرد

شعر من شعله احساس من است

تو مرا شاعره کردی،ای مرد

اتش عشق به چشمت یکدم

جلوه ای کرد و سرابی گردید

تا مرا واله و بی سامان دید

نفس افتاده بر ابی گردید

سینه ای ،تا که بر ان سر بنهم

دامنی ،تا که بر ان ریزم اشک

اه،ای انکه غم عشقت نیست

میبرم بر تو و بر قلبت رشک

به زمین میزنی و میشکنی

عاقبت شیشه امیدی را

سخت مغروری و میسازی سرد

در دلی ،اتش جاویدی را

 

                                         زنده یاد فروغ فرخزاد

تهمت

تهمت داره عذابم میده.دلم خیلی گرفته...

توی چشمام نگاه کن نگو دوستم نداری

نگو دیگه  پیش تو ندارم اعتباری

برای اخرین بار اسم مو صدا کن

بشین وقبل رفتن گریه هامو نگاه کن

دونه دونه اشکام روی گونه هامه

همه غم دنیا روی شونه هامه

تمام زندگیمونو به پای عشقمون دادیم

نفهمیدیم چطوری به دام هم افتادیم

بین منو تو امروز فاصله ها یک دنیاست

نرو که عاشقیمون قشنگترین اشتباست

 

تغییر

همیشه با کارها و  رفتارهای عجولانم دیدگاه ادمارو راجع به خودم خراب میکنم. .شاید میخواستم خودم رو همون ادم شاد نشون بدم.

خیلی بد که ادمای دوروبرم منو نمیشناسند.این ضعف منه که خودم رو جور دیگه نشون میدم.

من خیلی عوض شدم.دیدگاهام عوض شده ولی۳تا چیزم عوض نشده و حالا حالا ها نمیشه و اونم اینه که نمیتونم فیلم بازی کنمو از سیاست بیزارم .

هیجانم رو نمیتونم کنترل کنم و بعضی وقتا عجولم .

و هنوز عاشقم...

بارون

 

                         بارون رو دوست دارم هنوز...

جدایی!!

این چند روز با هر کی حرف زدم قاطی بود.انگار همه یجورایی تو کار همند!همه از جدایی دم میزنند .

وقتی خبر جدایی ادما رو میشنوم دلم میگیره.بغضم میگیره.یاد روزای اول خودم میوفتم...

 یکی باید بیاد منو نصیحت کنه ، ببین وضع چه جوریه که من اونارو نصیحت میکنم.مسخرست .

چرا همه درگیرند،یعنی همه دوست داشتنها الکیند؟بزرگترهای ما چه جوری تونستند باهم بسازند که ماها نمیتونیم.؟انگار همه کم طاقت شدند.زود از کوره در میرند.جدایی واسه همه راحت شده.یک زمانی یادمه حرف جدایی که وسط میومد چه تو دوستی و چه ازدواج همه وحشت میکردند ولی الان عادی و اسون شده.ماها تا کی فکر میکنیم می تونیم کسی رو دوست داشته باشیم.؟یعنی دوست داشتنها اینقدر بی ارزش شده که نتونیم به خاطرش گذشت داشته باشیم.چرا اینقدر همه چیز رو سخت میگیریم ؟مگه چند سال قرار زنده باشیم.؟

اینجوری نباشیم .بخدا یک روزی میرسه که احساس میکنید دیگه هیچ چیزبراتون  معنی و مفهومی  نداره.دیگه هیچ چیز و هیچ کاری  نمی تونه جای یک عشق و دوست داشتن رو تو قلبتون پر کنه .میرسه روزی که احساس کنید باهمه خوشیها از ته دل خوش نیستیدو جای یکی توی زندگیتون  خالیه.

من تجربه کردم.

نگذارید ادمهایی که دوستون دارند از دستتون برند.

همدیگرو دوست داشته باشیم.

 تو نمی دونی من چی کشیدم وقتی که گفتی تو را نمی خوام

باور ندارم که دیگه نیستی، حالا تو رفتی من اینجا تنهام


یه شوخی بودو یه قصه تلخ وقتی که گفتی تو را نمی خوام


خیال می کردم می خوای بترسم شاید هنوزم باور نکردم


چشمای گریون، دستای خسته، دوری چشمات منو شکسته


رنگ اون چشات، چشای سیات زنجیر دلت دستامو بسته


شاید یه حسود چشممون زده بگو کی مارو تنهایی دیده


ولی میدونم تو آسمونا قصه ما رو یکی شنیده


تو باور نکن هر کی بهت گفت پیشت می مونم پیشت می مونم


باور ندارم که دیگه نیستی تا ته دنیا از تو می خونم    

  چشمای گریون،دستای خسته،دوری چشمات منو شکسته  

  رنگ اون چشات، چشای سیات زنجیر دلت دستامو بسته

 

  خیلی این اهنگ رو دوست دارم.احساس میکنم دقیقا حرفای منو داره میزنه.مخصوصا اونجاش که میگه شاید یک حسود...