خونه جدید

بالاخره بعد از کلی کلانجار رفتن با خودت برای مستقل شدن،تصمیمتو گرفتی ودیشب خونه رو پسندیدی و الان هم رفتی واسه تموم کردن کار.

همه باهات قهرن وبهت زدحال زدن.هیچکس دوست نداره تو از پیشش بری.اخه تو محبوب قلبهایی

امروز بارون اومد.زیر بارون رفتن و برای تو خرید کردنم حال خودشو داره ها.چه لوس ولی انگار میخواستم برای خونه خودم اینه و قران بخرم.حالا مگه اینه هه گیر میومد.یکی عروسکی،یکی پلاستیکی،یکی اندازه کلم...بابا بخدا من یک اینه برای بردن به یه خونه نو میخوام.به به عروس خانم مبارک،انشاا...به سلامتیاین خوبه؟؟(یک اینه اندازه تابلوی نقاشی)حالا قران رو بگو:۴تا خریدم تا بالاخره رضایت دادم و بیخیال شدم.اخرسرهم هرجفتش زشت از اب در اومد(میگن ادم هرچی تو هر انتخابی بیشتر دقت کنه و سختتر بگیره اخرسر بدترین نصیبش میشه،حکایت من بود)گرچه اینا اصلا مهم نیست.

راستشو بگم؟نمیدونم اون موقع چه حسی داشتم،هم خوشحال بودم به خاطر تو که خوشحالی واون کاری  رو که دوست داری رو کردی .هم ناراحت به خاطره....گرچه الان ااصلا به من مربوط نیست شاید هیچ وقت هم مربوط نشه.

احساس میکنم خیلی عوض شدی.

به هر حال عزیزم ، امیدوارم که تغییر ات جدید از هر نوع برات خوش یمن باشه و توی خونه جدید همیشه خوش باشی.

در یکروز ۳تا پست نوشتن یکمی عجیبه ولی درعرض ۳ساعت یه جورایی اتفاق  غیر قابل پیش بینی به این شکل افتاد:

 

 

       

               همه چی واقعا تموم شد

دیگه نه به من اس م اس بده،نه پ م ،نه باهام کاری داشته باش،ما باهم هیچ ربطی نداریم.من دیگه نمی خوامت

این اخرین جمله ای بود که امروز ساعت ۱۸:۱۳ برام نوشت.گفتم مطمئنی.گفت:اره،۱۰۰٪اصلا شک نکن،همون یک ذره تردیدی هم که داشتم دیگه ندارم.منو فراموش کن.دیگه نمیخوامت.

باشه عزیزم.دیگه کاری بهت ندارم و میرم پی زندگی خودم.ولی یادت باشه که خودت خواستی که برم.

 

                              

دوست دارم!!!!؟

میگه با تو که هستم بیشترخوشم چون دوست دارم  ،اما شواهد چیز دیگه ای رونشون میده

میگه دوست دارم ولی از شنیدن صدات بیزارم

میگه دوست دارم ولی وقتی بهم تلفن  میزنی انگار یک مزاحم تلفن کرده

میگه دوست دارم ولی حاضر نیستم بخاطرت ۵ دقیقه از خوابم بگذرم

میگه دوست دارم ولی می خوام فقط خوش باشم ،اصلا دوستی یعنی فقط خوشی

میگه دوست دارم پس اگه من خطایی کردم اشکال نداره ولی اگه تو بکنی محکوم به مرگی

میگه دوست دارم ولی هروقت عشقم بکشه باهات بهم میزنم و اگه خواستم شاید باهات اشتی کنم

میگه دوست دارم ولی به دوستام اجازه میدم هرجور که دوست دارن باهات برخورد کنند

میگه دوست دارم ولی باید فکر کنم ببینم از بین کارها و ادمهای دیگه میتونم تورو انتخاب کنم یا نه شاید یک وقت خر شدم و انتخابت کردم

میگه دوست دارم....

میشه یکی برام واژه قشنگ دوست داشتن رو تعریف کنه؟؟؟؟شاید تعریف من از دوست داشتن اشتباه باشه و اون درست فکر میکنه

 البته ناگفته نماند:بی انصافی نباشه بیچاره خیلی کارهاهم کرده که با تعریف من سازگاره و فکر کردم دوسم داره ولی بالاییهارو نمیتونم با تعریفم سازگار کنم

گفتمان

دیشب بعداز ۴۳روز دیدمش.لحظه ای که داشتم سوار ماشین میشدم هم خوشحال بودم ازاینکه بازم کنارش میشینم

وهم کمی دلخور بابت حرفایی که بهم زده بوداولش انگار روی میخ نشسته بودمهنوز۳و۴ دقیقه نگذشته بود که خبرازقرارساعت۷:۱۵که داشت داد.جالب نه مطابق معمول،ارجهیت دوستان به من(بعداز۴۳روز حاضر نبود یک شبو به من اختصاص بده شایدم حق داشت ، شایدم نه.نمیدونم

رفتیتم اناناس وگفتمان رو شروع کردیماولش از حرفاش خیلی لجم گرفت و عصبانی شدم...

گفتمان خیلی زود برای رسیدن به قرار تموم شدومطابق معمول با دلخوری از هم جدا شدیم.

توی این چند ساعت خیلی به حرفاش فکر کردم.تا قبل از این فقط از دید خودم به قضیه نگاه میکردم،ولی الان با توجه به حرفاش وقتی از دید اون(اقا موشه)نگاه میکنم میبینم اون بیچاره هم کاملا حق داره که ناراحت و عصبانی باشه.ولی ایکاش یکمی راحتتر ونرمتر به قضیه نگاه میکرد.میدونم خیلی خیلی اشتباه کردم و باید زمانی که تلفن میزدم، یکم مغزمو کار میگرفتم و فکر میکردم

تنها کاری که میتونم بکنم اینکه  بگم اقا موشه معذرت می خوام.اگر دلت رو شکستم ،منو ببخش

یکمی هم ازون دندیه یدندگیت دست بردار و یکوچولو از دید منم نگاه کن.البته بازهم میگم من اون کاری که تو فکر میکنی رو نکردم ولی درهر صورت اشتباه کردم که اونم تقصیر اون۱۵۰ گرمست.

نمیدونم شاید اگه این جریان هم پیش نیومده بود،یک مساله دیگه بینمون پیش میومد که باعث جدائیمون می شد.اخه ما عادت داریم سر هر مساله ای بهم بزنیم.۲۱ماه دوستیم،۴ماهش قهر بودیمهیچ وقت هم از گفتمان هامون نتیجه نگرفتیم.جالبه نه؟!؟!

به هرحال امیدوارم اون چیزی که به صلاح جفتمون هست پیش بیاد.شماهاهم برامون دعا کنید.

فقط...