عشق یا جنون؟؟؟

نمیدونم من مشکل دارم و مریضم و یا اینکه طبیعیه حالم و همه اینجورین؟!مشکلم اینه که من اقا موشه رو خیلی زیاد  و به طرز عجیبی دوست دارم.به طوری که صبحها بیدار میشم ،موقع نهار و شام،سر کار،زمان خریدو هر جا که بگید. اون جلوی چشممه.مد تی هستش که همش د چار شک میشم و همش فکر میکنم الان یک چیزی باعث جدا ییمون میشه.اگه گوشی رو دیربرداره ،لابد یک جائیه.اگه به من توجه نمیکنه.،نکنه یکوقت حواسش به کس دیگه اییه...از اینجور گیرا که نه تنها اون رو خسته کرده بلکه خودم رو هم عذاب میده شدیدا.از خیلی ها شنیدم که عشق زیادی باعث این شکها میشه و خیلی ها هم معتقدن که اینها همه حرفه و ربطی نداره.گاهی میگم کاش کمتر دوستش داشتم تا اینجوری نمیشد و گاهی میگم نه چرا کمتر دوستش داشته باشم مگه چنین چیزی میشه؟.میدونید تو این مدت دوستی مسائل خیلی سطحی و مسخره ای باعث جداییمون شده  واسه همین چشمم ترسیده و همش میخوام مواظب باشم که هیچ چیز و هیچ کس دوباره باعث این اتفاق نشه.واسه همینم هست که دائما در حال گیر دادن و غر زدنم که این خودش مخربه.

امشب خیلی خجالت کشیدم و شرمنده شدم.اخه چند وقت پیش یک کاره چیپ کرده بودم و وارده حریم خصوصیه موشه شده بودم( که البته اونم ناشی از همین مشکلم بود)که امروز خودم  اعتراف کردم.کارم خیلی زشت بود میدونم. واسه همین، جا داره که همینجا باز هم از اقا موش معذرت بخوام.کارم زشت بودمیدونم و شرمنده.

بر گردیم سر مشکلم.حالا من نمیدونم باید چیکار کنم.چه راهی باید در پیش بگیرم .چیکار کنم که بتونم الکی گیر ندم و شک نکنم؟.البته به موشه گفتم که از فردا سعی بر کنترل خودم میکنم.برام دعا کنید که موفق بشم.شما ها هم اگه راه حلی دارید کمکم کنید.

حالا به راستی چرا عشق زیاد بعضیها مثل من رو دچاره جنون میکنه و چاره اون چیه؟؟؟؟؟

پشتگرمی

پنجشنبه با جمعی از دوستان رفتیم شمال.خیلی حال کردیم.ویلای خیلی خیلی خوشگل و تمیز.هوای خوب،منقل و کباب،،.به نوعی خیلی باحال بود واقعا نیاز به یک مسافرت داشتم.

پریشب واسه اولین بار احساس کردم اقا موشه کلی پشتمه و کلی حال کردم.خودش میگه من از تو طرفداری نکردم،و فقط طرفدار حقیقتم.ولی من با همینشم حال کردم کلی.اخه خیلی وقت بود دلم میخواست موش هوامو داشته باشه و همونجوری که من سعی میکنم یکجوری برخورد کنم که اون بتونه احساس پشت گرمی کنه،منم بتونم این احساس رو درک کنم.که تجربه هم کردم و خیلی هم لذت بخش بود.

امشب میخواستم کلی چیز بنویسم ولی نمیدونم چرا مطالبم رو فراموش کردمفعلا همینقدر بسه.اگه یادم اومد دوباره مینویسم.

گله

 

این وبلاگ همش شده ناله.ولی بازهم مطابق معمول دلم گرفته.چیکار میشه کرد دیگه.هرکسی خودش باید به خودش ارزش بده تا دیگران هم این کاررو بکنند و براش ارزش قائل باشن.وگرنه میشه حکایت تو.

خیلی زور داره که دوست پسر ت بعد از دوسال ،بهت اعتماد نداشته باشه و حرفها و اراجیف و دروغهای همه رو باور کنه .حرف همه رو بفهمه و قبول کنه و لی حرف راست تورو نه بفهمه و نه باور کنه.نه اشتباه نکنید .موضوع خیانت نیست.چیزه دیگه اییه .خیلی بده که براش همه  ارزش داشته باشن جز تو.یک ادم اشوب به پا کن میاد هر چی دلش میخواد میزاره رو واقعیت و میگه.اون وقت هر چی تو میای میگی بابا من اینارو نگفتم.به پیر به پیغمبر من فقط در این حد گفتم و بقیه اش به من ارتباط نداره،دوست پسرت میگه نه تو دروغ میگی و حتما اونا راست میگند.چون تو اون رو گفتی یعنی اینکه بقیه چیزارو هم تو گفتی.اگه دوست تو یک اشتباهی کرده تو مقصری و باید تاوان پس بدی،اصلا ارزش یک ادم دیگه (مثلا خانم فلانی)برای من بیشتر از تو هستش.حالا که اون ناراحت شده پس تو محکومی.

جالب نه؟؟!!همیشه همه به توارجحیت داشتن و دارن..همه وهمه.دوستهای اون ،دوستهای خوب و بدخودت.همه خوبن جز تو.همه راست میگن جز تو.همه با ارزشن جز تو.اصلا تو باید فدای دوستیه اون با ادما شی!!!

 

خانم فلانی برای من ارزش داره،محترمه،خونش نون و نمک خوردم.تو ناراحت شی ارزشی نداره اون ناراحت نشه!!

من قبول دارم که یکی از دوستان نباید چنین مساله ایرو مطرح میکرد و قبول دارم شاید تو هم نباید همو ن کوچکترین چیز رو میگفتی،ولی همه مشکلات به نظر من برمیگرده به اون ادمی که این کار رو کرده.اگر هم الان گله ای میکنم ربط به این قضیه نداره که بخوام تورو کاملا بی تقصیر نشون بدم.بلکه میخواستم دلخوری تو رو از اون بخاطر عکس العملی که در مقابل این مسائل نشو ن داد بگم.و رفتاری که با تو کرد

اصلا ولش کن بابا به من چه.اینایی که گفتم راجع به خودم نبودها.مشکل یکی از دوستام بود.

ایام خوش

تعطیلات هم به خوبی تموم شد.خیلی خوش گذشت.غذاهای خوشمزه،دوستای جدید باحال،مهمونی های پی در پی،سوغاتی های خوشمزه،....و از همه مهمتر اقا موشه بامزه.وای بازی حکم رو یادم رفتگرچه بهتره که یادم بره چون واقعا ادم  رو دچاره احساس ترد شدگی میکرد

لحظه سال تحویل تنها بودم امیدوارم تا اخره سال تنها نباشم.گرچه اون تنهایی هم برای خودش لطفی داشت و تا حالاش که همه چیز عالی بوده.

دیشب یعنی ۱۴فروردین، سالگرد دوستیمون بود که با غزال و کاوه رفتیم اردک ماهی و تا تونستیم خوردیم.فکر کنم حسابی با صاحب رستوران بی حساب شدیم. اون قدر خوردیم که جفتمون گلاب به روتون اسهال گرفتیم .غزال اینارو نمیدونم دیگه.تازه اخرش ازشون  سوغاتیهای قشنگی هم گرفتیم.

امیدوارم امسال تا اخرش سال خیلی خوبی برای همه باشه و ماهم با کمی تغییر بتونیم دوستی قشنگتری داشته باشیم.انشا الله

ارزش

دلم خیلی بیشتر از اون چیزی که بشه فکر کرد گرفته .منم مثل همه ادما از یکسری کارها و رفتارها ناراحت میشم.اگه  به روم نیارم که کسی متوجه نمیشه که کارش ناراحتم کرده.اگه اعتراض کنم ،بهم میگه اه چقدر غر میزنی و گیر میدی.خستم کردی. اگه اخم کنم و قیافه بگیرم،بدتر از من میره تو قیافه!!!واقعا نمیدونم چیکار باید بکنم؟حرفم رو چه جوری بزنم.؟چرا همه حق اعتراض و ناراحتی دارند ولی من اگه این کارهارو بکنم  خسته کننده و بدم؟؟؟

بعضیا چه راحت سر هر مساله ای بیخیال عشق میشن.چه راحت شخصیت طرف مقابلشون رو خورد میکنند.هروقت حال بکنند میبرنش اون بالا بالا ها و هر وقت حال نکنند میکوبوننش زمین.

دارکوب خانم تو هم غرور داری توهم برای خودت کسی هستی.چرا میگذاری هر جور که دوست دارن باهات برخورد کنند؟چرا با سازه ادما میرقصی؟پس خودت ت چی ؟کجاست خودت ؟چرا بهش اهمیت نمیدی؟چرا براش اهمیت قائل نیستی؟قبلا هم این رفتار وباهات کرده بود یادته؟پس چرا گذاشتی که دوباره این جوری باهات برخورد کنه؟برات متاسفم که  اون قدر بی اهمیت شدی که حتی جواب خداحافظیت رو هم نمیده

یک مشکل،یک پشنهاد

 

سلام

خیلی وقت که ننوشتم. این یکماه میشه گفت خوب بود.خداروشکر بزنم به تخته،گوش شیطون کر روابط حسنه تر از گذشته بوده.البته تا کی اینجوری باشه خدا میدونه !ااخه میدونید چیه اقا موشه ارومتر شده.البته معتقد که من بد شدم و شدیدا شکاک شدم.راست میگه ها ولی شاید منم حق داشته باشم و هر کس دیگه هم جای من بود ،با شرایط جدید اقا موشه، دچاره این حالت میشد.شایدم من زیادی حساس شدم نمی دونم والا!!!!مشکل ماهم تقریبا فقط همین مساله گیرهای من بود که گرچه این خودش مشکل کوچیکی نیست

کلی دوستهای جدید پیدا کردیم.با دوستای قدیم  رفت وامد داشتیم،شمشک...

دیشب ماه گرد دوستیمون بود.بعد از مدتها رفتیم کافی شاپ موکا یعنی پاتوق همیشگی.اولش خیلی جفتمون خوش اخلاق بودیم ولی با مطرح شدن یکسری از مسائل از طرف من جفتمون چت زدیم

عید در راه و من همچنان سرگردان.چقدر زود گذشت انگار همین چند روز پیش بود که خونه پیوند و مریم سال نو تحویل شد.چقدر خوش گذشت.امسال سال پر بچه ای بوده.مانی کوچولو،ایشین خوشگله،دوقلوهای پسر در راه،میشل عزیزو...

نمیدونم چرا ولی خیلی راستشو بخواین تو مود نوشتن نیستم و نوشتم خیلی بی ربط شده.چون نمیدونم هم دقیقا چی میخوام بنویسم

راستی یک مشکلی برای یکی از دوستام پیش اومده که من نتونستم راه حلی براش پیدا کنم شاید شما دوستان خوبم بتونید پیشنهادی بدید.واما مشکل

بنظر شما اگه دونفر همدیگر رو خیلی دوست داشته باشن وعاشق هم باشن و جدایی براشون سخت باشه،در صورتی که دختراحساس کنه وقت ازدواجشه  و دوست  داشته باشه سر خونه و زندگی خودش باشه درحالی که پسر هیچ جوره از ازدواج خوشش نیاد و نخواد اینکاررو بکنه،این دونفر چیکار باید بکنند؟؟؟؟

چه خونه ای!!!

عجب خرج خونه وخرید اسباب اثاثیه زیاده!!!!بیچاره اونایی که چندتا دختر دارن.

الان کلی اطلاعات راجع به قیمت و بهترین جاهای خرید کلیه وسایل خونه دارم.خواستین میتونم براتون جلسه راهنمایی و مشاوره بذارم.فقط هر چی خریدین،چونه یادتون نره.

اقا موشه قصه ی من کاراش تموم شد و دبشب اولین شبی بود که تو خونه خودش خوابید.چه خونه ای شده ،باید ببینید.یک خونه نقلی با وسایل خیلی خوشگل،و بهترین جا برای کسب ارامش.من که خیلی خوشم اومده و حال کردم.مخصوصا با کاناپش،اخه خیلی باحال و قشنگه.مگه نه؟  اخ راستی بوفه یادم رفت،همه خونه یک طرف ،بوفه یک طرف

اقا موشه خودش معتقد که الان یک کیس مناسب برای ازدواج شده!شما چی فکر میکنید؟؟؟من؟ والا چه عرض کنم؟!؟

یک چیزی بگم؟در حالی که خیلی خوشحالم که به اون چیزی که می خواستی رسیدی،ولی احساس میکنم. فرسنگها ازم دور شدی.گرچه به قول شبلی عزیز :

تجربه های جدیدازآنجاکه نامأنو س هستند،درعین جذابیت ،حسی از تهدید شدگی وکلافگی رادر انسان ایجادمی کنند.اما همین تجارب وقتی که از حالت جدید بودن درآمدندهرچه بیشتربه زندگی روزمره شبیه می شوندوآنوقت است که فرد توازن قبل را دوباره بدست می آ ورد.
     
امیدوارم منم به این توازن برسم   .