ارامش

من دنبال ارامش بودم

خوب راستش بالغ شده بودم

وقتی بهت رجوع کردم ناز کردی و خودت رو ازم گرفتی

عجیبه!

چرا حرف نمی زنی؟چرا فرار می کنی؟

چرا اخم می کنی؟چرا؟؟؟حداقل بهم توضیح بده کجا میری؟؟؟

با این کارت ارامشم رو از من گرفتی

وهر بار بیشتر ناراحتم کردی.

با خودم گفتم من بزرگ شدم و دنبال ارامش می گردم و رفتار تو

خداحافظ

من فقط دنبال ارامش می گردم نه ناراحتی و اخم

به این میگن رفتار درست.

 

                                             من از تو شادترم(مهدی طباطبائی)

لبخند

وقتی حرف میزنی بهت نگاه میکنم

به ابروهات دقت می کنم،جون معتقدم با نگاه به ابروات می تونم احساست رو درک کنم.

به چشمات دقت می کنم ،چون معتقدم قدرت زندگی رو تو اونها می بینم.

برای شناخت تو هزاران معیار دارم.

کافیه فقط لبخند بزنی تا تمام معیارهایم رو فراموش کنم ومحو زیباییت بشم.

مدت زیادی بود که لج میکردی

ووقتی که بهت یاداوری می کردم که لبخند بزنی اخمهات رو تو هم می کردی و زیر لب غر میزدی.

گفتی از صدام متنفری و تا زمانی که من کنارت باشم لبخند نمی زنی

خدای من انقدر رفتارم ناراحتت کرده که برای انجام چنین کار مثبتی اینقدر احساس ناراحتی می کنی

می ترسم برای همیشه از لبخند زدن متنفر شی

پس تمام عشقی که به تو داشتم رو روی زیباترین لبخندی که می تونستم،

روی بهترین کاغذی که داشتم طراحی کردم

وروی دیوار چسبوندم

خدای من!!

چه لبخندی  چه تخیلی

با اینکه خودم اون تصویر را کشیده بودم هرگز چنین لبخند زیبایی رو در عمرم ندیده بودم.

شاید تا به حال کسی اونقدر که من عاشقت بودم تو رو دوست نداشته بود.

از پیشت رفتم و دیگه بر نگشتم

ولی خوب میدونم صبحها که از خواب پا می شی مطمئنم تصویر لبخندم رو خواهی دید.

واولین چیزی که به ذهنت می رسه اینه ((عزیزم لطفا لبخند بزن))

در کمال سکوت

در کمال ارامش

امیدوارم همیشه لبخند بزنی

                                      نوشته شده از کتاب من از تو شادترم(مهدی طباطبائی)

                                                

روزهای تکراری و خسته کنندهای رو دارم میگذرونم.

تعطیلات نزدیکه و من اصلا خوشحال نیستم.

خوب که چی بشه ؟که چیکار کنیم؟

دلم میخواد برم یکجای دور دور .نمیدونم کجا؟فقط برم.

ناشکری نمیکنم .خدارو شکر ،چشم بد دور باشه زندگیه خوبی دارم.

از دیگران  هم گله و شکایتی ندارم اصلا.

از خودم ناراحتم که باعث این یکنواختی و رخوتم.بی تفاوت نسبت به همه چیز.

باید یک کاری بکنم.باید از این وضعیت در بیام.

باید یک کاری بکنم که از زندگیم نهایت لذت رو ببرم.

چه جوری نمیدونم ولی باید همت کنم.

امیدوارم بتونم .شما ها هم برام دعا کنید که بتونم نهایت استفاده رو از وقت و انرژیم بکنم و بی خودی هدرشون ندم.

 

میگن:

 

                               کار نشد نداره

میگن :همه چیز دست خود ادمه.اگه کسی بخواد کاری رو هر چه قدر ظاهرا سخت و یا غیر ممکن، انجام بده با یکم اراده می تونه انجام بده.

میگن :اگه یکی رو واقعا بخوای ،بخاطرش سختیها رو تحمل میکنی  و همه تلاشت رو میکنی تا بدستش بیاری.

میگن:اگه بخوای میتونی با یکم  زحمت کسی رو که عاشقشی خوشبخت کنی حتی اگه غیر قابل تصور باشه.البته اگه واقعا بخوایش و اگر گفتی نمیشه یعنی اصلا نمی خواستیش.

میگن: ادم عاشق حاضر نیست حتی یک خار تو چشم معشوقش بره چه برسه به...

میگن:...

میگن:...

میگن:...

ولی مثل اینکه همش  چرت  میگن.

خدایا...

خدایا کمکم کن که:

نه دیگه هیچوقت  عاشق شم وبه کسی دل ببندم که ...

ونه دل کسی رو بشکونم چونکه حس بددلشکستگی رو با تمام وجودم لمس کردم.

به خودم بیام و هرچه زودتر مسیر جدید زندگیم رو پیدا کنم وبه راحتی توش قدم بزارم.

بتونم بدیهارو از دلم بیرون کنم و فقط خاطرات خوش رو توی ذهنم نگه دارم.

خودم باشم و مثل بعضیها نشم و برای ادمهایی که برام ارزش قائلند، ارزش قائل باشم و احترامشونو نگه دارم.

خودخواه نشم و فقط خودم رو نبینم و به احساسات ادما احترام بزارم.

از خوشی ادما لذت ببرم و سعی کنم منم مثل اونا خوش باشم.

نمک نخورم که بعدش نمکدون بشکونم.(مثل همه دوستان عزیز)

......

ودر اخر بتونم روی تصمیمی که دارم بمونم .

    خدایا کمکش کن که:

همیشه دلش شاد و خوش باشه.

همچنان در کارش موفق باشه ونتیجه مطلوب رو بگیره.

همیشه سلامت باشه و ارامش داشته باشه که سلامتی و ارامش شرط مهم یک زندگیه.

خاطرات خوش تو ذهنش بمونه و اونم بدیهارو بریزه دور.

مثل همیشه توی هر مساله ای از کاه ،کوه نسازه.

هر چیزی رو ساده نبینه و خیلی چیزهارو هم زیادی سخت نگیره

و...

ارامش

آرامش

               

                      آرامش

 

                                                 آرامش

 

تظاهر یا واقعیت؟؟؟

 

بهونه ؟ خوشی یا تنوع ؟ یا واقعا نیاز به ارامش؟؟؟

 

اصلا ایا  واقعا عشق؟!؟!

 

من با تو خوشترم ولی ارامش

 

                                        جالبه!!!     

 

 

 

ارام باشی و همیشه خوش.

                                      

عشق و دیوانگی

.مطلبی جایی خوندم که به نظرم خیلی زیبا امد.

                             عشق و دیوانگی

درزمانهای بسیار قدیم ،وقتی هنوز پای بشری به زمین نرسیده بود،فضیلتها و تباهی ها دور هم جمع شدند.خسته تروکسل تر از همیشه،ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت:بیایید یک بازی کنیم.مثلا قایم باشک.همه از این پشنهاد شاد شدند.ناگهان دیوانگی فریاد زد:من چشم می گذارم.از انجا که هیچ کس نمیخواست به دنبال دیوانگی بگردد،همه قبول کردند او چشم بگذارد.دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به شمردن،یک،دو،سه ....همه رفتند تا جایی پنهان شوند.

لطافت،خود را به شاخ ماه اویزان کرد.  اصالت،میان ابرها رفت.

خیانت،داخل انبوهی از زباله پنهان شد.

هوس،به مرکز زمین رفت.

دروغ گفت:زیر سنگ میروم،امابه ته دریا رفت.

طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد.

دیوانگی مشغول شمردن بود،هفتادونه.هشتاد،هشتادویک...

همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست تصمیم بگیرد

وجای تعجب هم نیست چون همه میدانیم،پنهان کردن عشق ،کار اسانی نیست.

در همین حال که دیوانگی به پایان شمارش میرسید،عشق پرید و در بین یک بوته گل رز پنهان شد.دیوانگی فریاد زد:دارم می ایم!

اولین کسی را که پیدا کرد،تنبلی بود.زیرا تنبلی،تنبلیش امده بود جایی پنهان شود.سپس لطافت را یافت که به شاخ ماه اویزان بود.و...دروغ ته دریاچه و یکی یکی همه را پیدا کرد،به جز عشق.او از یافتن عشق نا امید شده بود.

حسادت در گوشهای او زمزمه کرد:تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشت بوته ی گل رز است.

دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درختی کند و با شدت و هیجان زیاد ان را در بوته گل رز فرو برد.دوباره ودوباره تا با صدای ناله ای متوقف شد.

عشق از پشت بوته بیرون امد.با دستهایش،صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش،قطرات خون بیرون می زد.شاخه  به چشمان عشق فرو رفته بودواو نمیتوانست جایی را ببیند.او کور شده بود.

دیوانگی گفت:من چه کردم؟!چگونه میتوانم تو را درمان کنم؟عشق پاسخ داد:تو نمی توانی مرا درمان کنی.اگر می خواهی کاری بکنی،راهنمای من شو.

      و اینگونه شد که عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست.