بارون

بارون رو... 

نه دوست ندارم ... 

دیگه داره اذیتم میکنه!

وجدان

بدتر از همیشه دلم شکست. 

جالبه من بدهکارم شدم. 

من خستش کرده بودم... 

من آویزوون بودم... 

اون خیلی وقت بود می خواست بهم بزنه... 

من اصرار به دوستی داشتم... 

من بد کردم... 

من ایجاد کابوس کردم...  

من باعث شدم ۵سال خودشو زندگیش رو بخاطره من مختل کنه...

آخه من دارم خوش زندگی میکنم،اون این مدت بهش بد گذشته ... 

اخه وجدان درد داره... 

آخه کابوس داره... 

به اون چه که ۵سال باهم بودیم... 

مگه اون میخواست و به من گفته بود ۵سال دوست باشیم... 

حکایت دوستی ۵سال و نیمه من داره میشه حکایت دوستی یکساله خانم...   

خوب هرچی تاریخ مصرف داره و بدش باید بریزیش دور...  

به اون چه که من این مدت چی کشیدم... 

به اون چه... 

.  

چرا دست از سرش ور نمی دارم...

چرا این کابوس تموم نمیشه... 

...   

بسه دیگه

آخ که چقدر دلم پر از درد... 

کاش وجدانیم وجود داشت...

 

بارون

 باز هم بارون و ... 

 

دور بودن

همیشه دور بودن معنای فراموش کردن نیست، 

 گاهی فرصتی ست برای دلتنگ شدن...

عروسک

تو ویترین زندگی به عروسکی نگاه نکن که نمیتونی بدستش بیاری .چون اون فقط وسوست میکنه که عروسکی رو که داری از دست بدی!!

بریدم...

خیلی خسته ام... 

هیچ کس نمی فهمه من چمه... 

هیچ کس احساس منو درک نمی کنه... 

حتی خودم هم نمیفهمم چمه... 

اصلا نمیفهمم چرا دارم این کارها رو میکنم... 

نمی فهمم خودم رو برای چی و برای کی دارم از بین میبرم...  

مغزم کار نمی کنه... 

کارهام دست خودم نیست... 

کنترلی روشون ندارم... 

وفتی انجام دادم و تموم شد تازه میفهمم که اصلا چی کار کردم و اصلا چرا کردم!... 

همه رو دارم اذیت میکنم... 

دارم کارهایی رو میکنم که همیشه بد میدونستم... 

دیگه بریدم... 

دیگه بریدم...

صبر

   خدا جون 

           صبر ،تحمل،آرامش... 

                            اینارو ازت می خوام...