می فهمی

 

بالاخره یک روزی می فهمی چه رفتارهای زشت و زننده ای کردی... 

ایمیل

امروز سه ماه از دریافت ایمیل سرشار از خودخواهی و بی انصافی میگذره. 

خیلی بی انصافانه قضاوت شدم . 

خیلی خودخواهانه برای زندگیم تصمیم گرفته شد...  

ایمیلی که  قرار بود  بجای اون بعد از کلی فکر کردن بشینیم و صحبت کنیم.

هنوز از خوندن و یاداوریش بغضم میگیره. 

 در شرایط بحرانی خیلی بدی بودم.

خیلی از کارها رو انجام نمیدادم چون کسی علت  واقعی انجام ندادنش رو ازم نپرسید. 

خیلی کارها میکردم ولی کسی علت تغییرم رو جویا نشد. 

نخواستم از اینجا برم چون کسی دوستانه ازم نخواست همراهیش کنم.   

...

 آره من بد بودم ولی...  

هنوز علت دریافتش رو نمیدونم. 

خیلی روز بدی بود...

آغوش مهربان

بد زده به مغز حرومم... 

تازه خوابم هم نمیاد. 

 

یک آغوش مهربان 

ارزشمند تر از ده هزار کلمه  

است. 

 

چقدر دلم یدونش رو میخواد... 

یکی ازون مهربوناش ...  

یکی ازونایی که چشم انتظاری نداشته باشه... 

یکی... 

 

بگیر بخواب دختر جون.

عجب هواییه

چه هوای خوبیه... 

دلم میخواست الان در کنارش تو این هوا قدم میزدم. 

فارق از هرگونه غم و غصه...  

عجیب صبح دلم هواشو کرده بود... 

مثل وقتهایی که بارون میاد و هر بار تو هر شرایطی منو به یاد اون میندازه...

خیلی وقت بود شور و ذوق این حال و هوا به دلایل مختلف و مشکلاتی که وجود داشت سراغم نیومده بود. 

خیلی چیزا رنگ عادی شدن به خودش گرفته بود. 

خیلی از حسهای خوب که میشد داشت رو خودمون از خودمون گرفته بودیم. 

خیلی از کارها که میشد کرد و به دوستی رنگ و بوی تازه داد را از خودمون دریغ کرده بودیم. 

مثل فدم زدن ،تنهایی های ۲ نفره، غذا خوردن دونفره،کافی شاپ نامدار،زدن به کوه و دشت و یا  حتی ورزش دو نفره و... 

خیلی ازین کارهایی که میتونست رابطه رو روز به روز قشنگ تر بکنه و از تکرارش جلو گیری بکنه رو نکردیم .  

برای همین زدیم تو کار هم دیگه.همه چیز رنگ تکرار گرفت. 

رنگ روز مره گی... 

و این یعنی کشتن عشق و خستگی...  

میتونستیم... 

خودمون خرابش کردیم...  

عجب هواییه...

 

عشق

در عشق ،اجباری نیست. 

عشق یعنی امکان انتخاب به معشوق دادن. 

برای انکه کسی یا چیزی را بدست آوری رهایش کن.... 

 

(اخرین راز شاد زیستن)

شکر

   

خدایا شکرت... 

پشتیبان

همشون یک مرد پشتشون بود که ازشون حمایت کنه.

خیالشون راحت بود.

هرکدوم تیکه ای که می خواستن به اون یکی بگن رو از زبون من بی پشتیبان گفتند.

حرفهایی که من از دیگران شنیده بودم. 

تازه من بدهکارم شدم.  

من حق ناراحتی داشتم.

مگه میشه ناراحت نبود.

چند روزه که ناراحتم... 

.  

دلم یک مرد می خواد... 

یکی که من بهش تکیه کنم... 

یک کوه... 

چیزی که مدتهاست ندارم...