لبخند

وقتی حرف میزنی بهت نگاه میکنم

به ابروهات دقت می کنم،جون معتقدم با نگاه به ابروات می تونم احساست رو درک کنم.

به چشمات دقت می کنم ،چون معتقدم قدرت زندگی رو تو اونها می بینم.

برای شناخت تو هزاران معیار دارم.

کافیه فقط لبخند بزنی تا تمام معیارهایم رو فراموش کنم ومحو زیباییت بشم.

مدت زیادی بود که لج میکردی

ووقتی که بهت یاداوری می کردم که لبخند بزنی اخمهات رو تو هم می کردی و زیر لب غر میزدی.

گفتی از صدام متنفری و تا زمانی که من کنارت باشم لبخند نمی زنی

خدای من انقدر رفتارم ناراحتت کرده که برای انجام چنین کار مثبتی اینقدر احساس ناراحتی می کنی

می ترسم برای همیشه از لبخند زدن متنفر شی

پس تمام عشقی که به تو داشتم رو روی زیباترین لبخندی که می تونستم،

روی بهترین کاغذی که داشتم طراحی کردم

وروی دیوار چسبوندم

خدای من!!

چه لبخندی  چه تخیلی

با اینکه خودم اون تصویر را کشیده بودم هرگز چنین لبخند زیبایی رو در عمرم ندیده بودم.

شاید تا به حال کسی اونقدر که من عاشقت بودم تو رو دوست نداشته بود.

از پیشت رفتم و دیگه بر نگشتم

ولی خوب میدونم صبحها که از خواب پا می شی مطمئنم تصویر لبخندم رو خواهی دید.

واولین چیزی که به ذهنت می رسه اینه ((عزیزم لطفا لبخند بزن))

در کمال سکوت

در کمال ارامش

امیدوارم همیشه لبخند بزنی

                                      نوشته شده از کتاب من از تو شادترم(مهدی طباطبائی)

                                                

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد